سعيد پورحيدر هم سلولي محسن دگمهچي بوده؛ زندانياي كه بر اثر بيماري و نبود امكانات پزشكي در زندان، درگذشت.او از آخرين روزهاي آقاي دگمهچي ميگويد و از رفتار پزشكان و پرسنل بهداري اوين با اين زنداني در روزهاي آخر زندگيش.
«تق.تق .تق. سعيد پاشو يه لقمه نون و پنير درست كن! مردم از گشنگي …. دوازده شب به بعد وقتي تو اتاق همه ميخوابيدن عمو محسن دگمه چي كه تخت پاييني من بود ميزد زير تختم ، يه لقمه نون و پنير با خرما براش درست ميكردم . مينشستيم تو راهروي بند رو نيمكت و از درد ناله ميكرد . از اواسط آبان بود كه دردش شروع شد» .
سعيد پورحيدر خاطراتش از محسن دگمهچي را اينگونه آغاز ميكند. او ۵۲ روز با آقاي دگمهچي هم سلول بوده است.
سعيد پورحيدر، روزنامهنگار، سابقه دوبار بازداشت پس از انتخابات دارد. بار اول ۱۶ بهمن ۱۳۸۸ دستگير شد و يك ماه را در سلول انفرادي بند ۲۴۰ اوين گذراند.
وي براي دومين بار در ۱۸ مهر ۱۳۸۹پس از دوبار احضار به دفتر پيگيري وزارت اطلاعات، بازداشت شد. اين بار پرونده جديدي براي او گشوده شد با اتهام توهين به رئيسجمهور و اهانت به مقدسات. اين بار او همسلولي جعفر كاظمي زنداني اعدامشده و محسن دگمهچي بوده است.
آقاي پورحيدر در تاريخ ۹ آذر ۸۹ با قيد وثيقه از زندان آزاد شد. وي در پروندهي اول خود به اتهام اجتماع و تباني به قصد بر هم زدن نظم عمومي، تبليغ عليه نظام و اقدام عليه امنيت كشور به ۵ سال حبس و ۱۰ سال محروميت از كار روزنامهنگاري محكوم شده است.
پروندهي دوم وي همچنان گشوده است.
آقاي پورحيدر، شما چه مدت با آقاي دگمهچي همسلول يا همبند بوديد؟
سعيد پورحيدر: من سال گذشته كه براي بار دوم بازداشت شدم، مدت ۵۲ روز توي بند ۳۵۰ با مرحوم محسن دگمهچي هماتاق بوديم و در اصل، ايشان در تخت طبقهي پاييني من بودند.
شما در وبلاگتان و همينطور صفحهي فيسبوكتان مطالبي را منتشر كردهايد كه نشان ميدهد در همين مدت كمي كه با آقاي دگمهچي همسلول بودهايد، رابطهي عميق و دوستانهاي با ايشان داشتهايد. ايشان را چگونه آدمي ديديد؟
پيش از پاسخ به سئوال شما، توضيحي در مورد روابط دوستي در زندان بدهم. روابط دوستانه در زندان هرچند ممكن است مدت آن كوتاه باشد، اما روابط بسيار عميق و دوستانهاي است كه با دوستيهاي خارج از محيط زندان بسيار متفاوت است.
مرحوم محسن دگمهچي انسان بسيار بسيار نازنين و باشرفي بودند. توي زندان هركسي بر اساس تخصص و مبناي كاري كه دارد، به دوستان كمك ميكند. ايشان به خاطر اينكه از بازاريان معروف تهران بودند، در فروشگاه بند مشغول كار بودند و به دوستان خيلي كمك ميكردند. ايشان كمك حال خيلي از بچههايي كه مخصوصاً تازه وارد زندان ميشدند، يا از بندهاي ديگر به بند ۳۵۰ منتقل ميشدند بودند و به دوستاني كه احياناً مشكل مالي داشتند يا هنوز روز پولي به حسابشان واريز نشده بود، كمك ميكردند. يعني همان كاري را كه خارج از زندان انجام داده بود، در داخل زندان براي خود زندانيان انجام ميداد. خيلي انسان دوستداشتنياي بود و محبوب همهي همبنداناش در داخل زندان بود.
همه جا اتهام آقاي دگمهچي كمك مالي به خانوادههاي زندانيان سياسي اعلام شده است. آيا اطلاع داريد كه عنوان اتهامي ايشان دقيقاً چه بود؟ چون كمك به خانوادههاي زندانيان سياسي از نظر قانوني، جزو موارد مجرمانه به حساب نميآيد.
تا جايي كه من ميدانم، اتهام اصلي ايشان هواداري از سازمان مجاهدين خلق بود. البته در دادگاه، خود مقامات دادستاني و وزارت اطلاعات علاقه داشتند اين موضوع را بيشتر برجسته كنند كه اتهام ايشان كمك مالي به خانوادهي زندانيان سياسي است. در صورتي كه چنين عنوان اتهامياي را ما در قانون نداريم. خود دادستان هم در مصاحبهاي كه انجام داده بود، گفته بود چنين كاري اصلاً جرم نيست. منتها ميخواستند از اين طريق، پيغامي به كساني كه در بيرون به خانوادههاي زندانيان سياسي كمك ميكنند برسانند كه اگر بخواهيد به اين خانوادهها كمك كنيد، ما به راحتي ميتوانيم شما را محاكمه و محكوم كنيم.
اما اتهام اصلي آقاي دگمهچي هواداري از سازمان مجاهدين خلق بود. ايشان بهخاطر حضور دخترشان در قرارگاه اشرف، سفري به اين قرارگاه داشتند كه همين را مبناي اتهام قرار داده بودند.
در كل، زندانيان سازمان مجاهدين خلق، در داخل زندان از وضعيت مناسبي برخوردار نبودند. يعني نسبت به بقيهي زندانيان، هيچ توجهي به آنان نميشد.
آقاي پورحيدر، شما در مطلبتان اشاره كردهايد كه با وجودي كه وضعيت جسماني آقاي دگمهچي بد بود، ايشان را به زندان رجاييشهر منتقل كردند و نوشتهايد كه شما ميدانستيد در آنجا حتي از آرامبخشهايي هم كه در بهداري اوين به ايشان تزريق ميكردند، خبري نبود. وضعيت جسمي ايشان در هنگام انتقال به رجايي شهر، دقيقاً چطور بود؟
البته آن موقع كه من با آقاي دگمهچي همبند شدم، وخامت وضعيت جسماني ايشان هنوز شروع نشده بود. اواسط آبانماه بود كه حال ايشان بهتدريج هرروز بدتر ميشد و مسئولين و بهداري زندان هيچ توجهي به وضعيت ايشان نميكردند. پزشك اصلاً ايشان را معاينه نميكرد و هرروز كه ميگذشت، وضعيت ايشان حادتر ميشد. از همان اواسط آبانماه كه دردهاي ايشان شروع شد، از همان ابتدا دردهاي خيلي شديدي داشتند، شبها اصلاً نميتوانستند بخوابند، هيچ چيزي نميتوانستند بخورند، به شدت لاغر شده بودند، رنگشان زرد شده بود و خيلي سخت قادر به راه رفتن بودند. ايشان نميتوانست حتي توي تخت خود بنشيند، چه برسد به اينكه بخواهد بخوابد.
وقتي شبها حال ايشان خيلي بد ميشد، از افسر نگهبان زندان درخواست ميكرديم كه ايشان را به بهداري منتقل كنند. چندباري او را بهداري بردند و در آنجا نه در جهت درمان، بلكه در اين حد كه شبها بتواند بخوابد، به ايشان آرامبخش تزريق ميكردند كه هيچ تأثيري روي وضعيتشان نداشت. اما متأسفانه با همان وضعيت، حكم تبعيد ايشان به زندان رجايي شهر را اجرا كردند كه در آنجا ديگر از امكانات بهداشتي و ديگر امكاناتي كه در زندان اوين به نسبت بهتر است، خبري نبود و همين وضعيت ايشان را خيلي حادتر كرد.
خودشان ميدانستند كه مبتلا به سرطان بدخيم هستند و ممكن است مدت زيادي زنده نمانند؟
تا زماني كه در زندان اوين بودند، خبر نداشتند. در اواخري كه توي اوين بودند، زماني كه ديگر حالشان خيلي وخيم شد و مجبور شدند او را به بيمارستان منتقل كنند و يكي دوتا عمل جراحي انجام بدهند، پزشكان بعد از چند آزمايش به ايشان گفتند كه سرطان دارند. يعني اين اواخر خودشان ميدانستند.
آقاي دگمهچي اولين زندانياي نبوده كه در اثر بيماري در زندان فوت شده است. قبلاً هم زندانيان ديگري را داشتهايم كه با همين وضعيت روبرو بودهاند. آخرين آنها، آقاي اكبر محمدي، آقاي ميرصيافي و آقاي حشمتساران بودند. الان هم زندانياني هستند كه وضعيت جسمي مناسبي ندارند. از جمله آقاي حسين رونقي، خانم فرح واضحان، آقاي منصور اسانلو و همينطور آقاي حامد روحينژاد كه بيماري اماس دارند. وضعيت داخل زندان براي كساني كه بيماريهاي خاصي مانند اماس، ناراحتي قلبي، ناراحتيهاي كليوي و… دارند، چگونه است؟ فكر ميكنيد اينگونه بيماران ميتوانند شرايط زندان را واقعاً تحمل كنند؟
من چون در اوين زنداني بودهام، ميتوانم فقط در رابطه با زندان اوين صحبت كنم. البته دوستاني كه نام برديد، از افرادي هستند كه بيشتر شناخته شده هستند. اما دوستان ديگري هم هستند كه اسمشان كمتر در جايي گفته شده، مانند آقاي سعيد متينپور، ابوالفضل عابديني و خيلي دوستان ديگري كه از ناراحتي قلبي، مشكل درد كمر و يا بيماريهاي ديگري رنج ميبردند.
خود اتاقهاي بند ۳۵۰ اوين هيچ مشكلي نداشت براي اينكه اينگونه دوستان بتوانند آنجا بمانند. اما موضوع اصلياي كه بيماري آنها را تشديد ميكند و باعث ميشود كه از بيماريشان رنج ببرد، عدم رسيدگي مسئولين زندان و عدم رسيدگي بهداري زندان اوين نسبت به بيماران زنداني است.
موارد زيادي را ميتوانم نام ببرم؛ حتي خودم و يا دوستي به نام غلامحسين عرشي كه نامهاي در اين زمينه منتشر كرد. وقتي ما به بهداري مراجعه ميكرديم، در بهداري نه تنها رسيدگي نميكردند، بلكه در بعضي موارد حتي پزشكان و كادر بهداري زن اوين، متأسفانه بچههايي كه از بند ۳۵۰ يا بندهاي ديگر مراجعه ميكردند را مورد ضرب و شتم قرار ميدادند. اما نه تنها به اعتراض زندانيان در اين زمينه رسيدگي نميشد كه حتي وضعيت پزشكيشان براي دادستان و مقامات امنيتي هيچ اهميتي نداشت و اين باعث ميشد كه بيماري اين دوستان خيلي سريع تشديد بشود. مسئولان بهداري كه جاي خود، آنها هيچ توجهي به اين دوستان نميكردند، اما مسئولان دادستاني، مسئولان وزارت اطلاعات و نهادهاي امنيتي هم كمترين توجه را به زندانيان بيمار داشتند.
من موضوعي را ميخواهم مطرح كنم كه به نظرم خيلي مهم است؛ آنهم اظهارنظر دادستان در مورد وضعيت محسن دگمهچي است. دادستان تهران يا يكي دوتا از معاونين ايشان، روزهاي يكشنبه و چهارشنبهي هرهفته با زندانيان سياسي زندان اوين ملاقاتهاي حضوري داشتند. معمولاً كساني كه به اين ملاقاتها ميرفتند، پيغامهاي ديگر زندانيان و يا اگر كسي نامهاي داشت را به آنها منتقل ميكردند.
تقريباً دو هفته پيش از آزادي، من يكي از كساني بودم كه بايد با دادستان ملاقات ميكردم. در اين ملاقات بعد از اينكه صحبتهاي خودم تمام شد، در مورد وضعيت آقاي دگمهچي توضيح دادم و به آقاي دادستان گفتم كه ايشان وضعيت مناسبي ندارند و نياز به اين دارند كه حتماً تحت نظر پزشك و تحت معالجه باشند. خيلي درد ميكشند و بايد هرچه سريعتر به وضعيت ايشان رسيدگي شود. يا به ايشان مرخصي بدهيد، يا به بيمارستان اعزام كنيد. آقاي دادستان در پاسخ من گفتند: «اين موضوع هيچ ارتباطي به شما ندارد، شما به فكر پروندهي خودت باشد» و مهمتر از همه اين جملهي ايشان بود كه به نظر من خيلي قابل تأمل است. ايشان گفتند: «قرار نيست كه همهي اينها با اعدام بميرند و با اعدام كشته شوند». اين يعني اينكه ما خودمان ميدانيم وضعيت آقاي دگمهچي چيست و رها كردهايم كه اينطور جان خود را از دست بدهد.
براي اينكه از هزينههاي تبليغاتي و ديگر هزينههاي اعدام خلاصي پيدا كنند، بعضي از دوستان را اينجوري زجركش ميكنند و باعث مرگ آنان ميشوند. متأسفانه اگر اين روند ادامه داشته باشد، در آينده اخبار ناگوارتري –اميدوارم نشنويم- اما خواهيم شنيد.
در مورد وضعيت بهداري اوين چطور؟ در نوشتهتان اشاره كردهايد كه وقتي آقاي دگمهچي را به بهداري ميبردند، پزشك بهداري اوين ميگفته است كه او دارد تمارض ميكند. آيا پزشكان بهداري اوين، واقعاً چنين برخوردي با بيماري زندانيان دارند؟
صرفاً با زندانيان سياسي زندان اوين برخورد بسيار نامناسبي دارند. حال زندانيان مالي يا زندانياني كه از بندهاي ديگري ميرفتند، وقتي به بهداري ميرفتند، هيچ مشكلي نداشتند. آنها را بستري ميكردند، حتي براي آزمايشها و عمل جراحي، به بيرون از زندان منتقل ميكردند. اما بر اساس دستور و يا سفارش و يا به هر دليل ديگري كه بود، وقتي زندانيان سياسي به بهداري منتقل ميشدند، پزشكان زندان در اكثريت قريب بهاتفاق موارد، حتي به خودشان زحمت يك معاينهي ساده را نميدادند و فقط ميگفتند كه زندانيان سياسي چون ميخواهند مرخصي بگيرند، چون ميخواهند جوسازي كنند، چون ميخواهند مقامات را تحت فشار بگذارند، دارند تمارض ميكنند. در صورتيكه واقعاً اينطور نبود.
آقاي پورحيدر، در بخش ديگري از نوشتهي شما و همينطور در سايتهاي ديگر عنوان شده كه آقاي دگمهچي در اين اواخر تحت فشارهاي روحي خيلي زيادي بودهاند. بهخصوص اشاره شده به آخرين ملاقاتي كه با خانوادهشان داشتند و برخورد بدي كه گويا مأموران زندان در اين ملاقات، با خانوادهي ايشان داشتهاند. شما از جزييات اين مسئله خبر داريد و ميتوانيد براي ما توضيح بدهيد؟
در زمينهي فشارهاي رواني به زندانيان سياسي، آقاي دگمهچي مستثني از بقيهي زندانيان نبودند. اما چون وضعيت جسماني ايشان خيلي وخيم بود، نياز بود كه حداقل اگر از نظر پزشكي به وضعيت جسمي ايشان رسيدگي نميكنند، از نظر روحي بتوانند به ايشان مقداري كمك كنند كه متأسفانه اينطور نبود.
من از خانوادهي ايشان شنيدم كه در يكي دو ملاقاتهايي كه داشتهاند، در ملاقاتهايي در حد پنج دقيقه، آنهم در بيمارستان و در حالي كه همسرشان روي تخت بيمارستان است، يكي دوتا از مأموران امنيتي بالاي سر خانواده ايستاده و اجازه نميدادهاند زياد با هم صحبت كنند، اجازه ندادهاند بعد از مدتها دوري از هم، به راحتي با هم صحبت كنند. بعد از يك سال دوري، در اولين ملاقات حضوري، آنهم روي تخت بيمارستان و در آن شرايط جسماني نامساعد، برخوردهاي بسيار زشت و زنندهاي هم با خود آقاي دگمهچي و هم با همسر ايشان داشتهاند. با اين كه آقاي دگمهچي روحيهي خيلي قوياي داشتند، اما اين كارها باعث ناراحتي شديد خانواده و خود آقاي دگمهچي شده بود.
آنطور كه من از خانوادهي آقاي دگمهچي شنيدم، در آخرين ملاقات پنج دقيقهاي كه با آقاي دگمهچي داشتند، برخورد مأموران امنيتي بسيار زشت و زننده بوده و دو سه ساعت بعد از بازگشت همسر آقاي دگمهچي به منزل، خبر فوت آقاي دگمهچي را به ايشان ميدهند. قطعاً اين برخوردها و اين شكنجههاي روحي- رواني روي آقاي محسن دگمهچي يا بقيهي دوستان، در تشديد وضعيت بيماريشان بيتأثير نيست.
«تق.تق .تق. سعيد پاشو يه لقمه نون و پنير درست كن! مردم از گشنگي …. دوازده شب به بعد وقتي تو اتاق همه ميخوابيدن عمو محسن دگمه چي كه تخت پاييني من بود ميزد زير تختم ، يه لقمه نون و پنير با خرما براش درست ميكردم . مينشستيم تو راهروي بند رو نيمكت و از درد ناله ميكرد . از اواسط آبان بود كه دردش شروع شد» .
سعيد پورحيدر خاطراتش از محسن دگمهچي را اينگونه آغاز ميكند. او ۵۲ روز با آقاي دگمهچي هم سلول بوده است.
سعيد پورحيدر، روزنامهنگار، سابقه دوبار بازداشت پس از انتخابات دارد. بار اول ۱۶ بهمن ۱۳۸۸ دستگير شد و يك ماه را در سلول انفرادي بند ۲۴۰ اوين گذراند.
وي براي دومين بار در ۱۸ مهر ۱۳۸۹پس از دوبار احضار به دفتر پيگيري وزارت اطلاعات، بازداشت شد. اين بار پرونده جديدي براي او گشوده شد با اتهام توهين به رئيسجمهور و اهانت به مقدسات. اين بار او همسلولي جعفر كاظمي زنداني اعدامشده و محسن دگمهچي بوده است.
آقاي پورحيدر در تاريخ ۹ آذر ۸۹ با قيد وثيقه از زندان آزاد شد. وي در پروندهي اول خود به اتهام اجتماع و تباني به قصد بر هم زدن نظم عمومي، تبليغ عليه نظام و اقدام عليه امنيت كشور به ۵ سال حبس و ۱۰ سال محروميت از كار روزنامهنگاري محكوم شده است.
پروندهي دوم وي همچنان گشوده است.
آقاي پورحيدر، شما چه مدت با آقاي دگمهچي همسلول يا همبند بوديد؟
سعيد پورحيدر: من سال گذشته كه براي بار دوم بازداشت شدم، مدت ۵۲ روز توي بند ۳۵۰ با مرحوم محسن دگمهچي هماتاق بوديم و در اصل، ايشان در تخت طبقهي پاييني من بودند.
شما در وبلاگتان و همينطور صفحهي فيسبوكتان مطالبي را منتشر كردهايد كه نشان ميدهد در همين مدت كمي كه با آقاي دگمهچي همسلول بودهايد، رابطهي عميق و دوستانهاي با ايشان داشتهايد. ايشان را چگونه آدمي ديديد؟
پيش از پاسخ به سئوال شما، توضيحي در مورد روابط دوستي در زندان بدهم. روابط دوستانه در زندان هرچند ممكن است مدت آن كوتاه باشد، اما روابط بسيار عميق و دوستانهاي است كه با دوستيهاي خارج از محيط زندان بسيار متفاوت است.
مرحوم محسن دگمهچي انسان بسيار بسيار نازنين و باشرفي بودند. توي زندان هركسي بر اساس تخصص و مبناي كاري كه دارد، به دوستان كمك ميكند. ايشان به خاطر اينكه از بازاريان معروف تهران بودند، در فروشگاه بند مشغول كار بودند و به دوستان خيلي كمك ميكردند. ايشان كمك حال خيلي از بچههايي كه مخصوصاً تازه وارد زندان ميشدند، يا از بندهاي ديگر به بند ۳۵۰ منتقل ميشدند بودند و به دوستاني كه احياناً مشكل مالي داشتند يا هنوز روز پولي به حسابشان واريز نشده بود، كمك ميكردند. يعني همان كاري را كه خارج از زندان انجام داده بود، در داخل زندان براي خود زندانيان انجام ميداد. خيلي انسان دوستداشتنياي بود و محبوب همهي همبنداناش در داخل زندان بود.
همه جا اتهام آقاي دگمهچي كمك مالي به خانوادههاي زندانيان سياسي اعلام شده است. آيا اطلاع داريد كه عنوان اتهامي ايشان دقيقاً چه بود؟ چون كمك به خانوادههاي زندانيان سياسي از نظر قانوني، جزو موارد مجرمانه به حساب نميآيد.
تا جايي كه من ميدانم، اتهام اصلي ايشان هواداري از سازمان مجاهدين خلق بود. البته در دادگاه، خود مقامات دادستاني و وزارت اطلاعات علاقه داشتند اين موضوع را بيشتر برجسته كنند كه اتهام ايشان كمك مالي به خانوادهي زندانيان سياسي است. در صورتي كه چنين عنوان اتهامياي را ما در قانون نداريم. خود دادستان هم در مصاحبهاي كه انجام داده بود، گفته بود چنين كاري اصلاً جرم نيست. منتها ميخواستند از اين طريق، پيغامي به كساني كه در بيرون به خانوادههاي زندانيان سياسي كمك ميكنند برسانند كه اگر بخواهيد به اين خانوادهها كمك كنيد، ما به راحتي ميتوانيم شما را محاكمه و محكوم كنيم.
اما اتهام اصلي آقاي دگمهچي هواداري از سازمان مجاهدين خلق بود. ايشان بهخاطر حضور دخترشان در قرارگاه اشرف، سفري به اين قرارگاه داشتند كه همين را مبناي اتهام قرار داده بودند.
در كل، زندانيان سازمان مجاهدين خلق، در داخل زندان از وضعيت مناسبي برخوردار نبودند. يعني نسبت به بقيهي زندانيان، هيچ توجهي به آنان نميشد.
آقاي پورحيدر، شما در مطلبتان اشاره كردهايد كه با وجودي كه وضعيت جسماني آقاي دگمهچي بد بود، ايشان را به زندان رجاييشهر منتقل كردند و نوشتهايد كه شما ميدانستيد در آنجا حتي از آرامبخشهايي هم كه در بهداري اوين به ايشان تزريق ميكردند، خبري نبود. وضعيت جسمي ايشان در هنگام انتقال به رجايي شهر، دقيقاً چطور بود؟
البته آن موقع كه من با آقاي دگمهچي همبند شدم، وخامت وضعيت جسماني ايشان هنوز شروع نشده بود. اواسط آبانماه بود كه حال ايشان بهتدريج هرروز بدتر ميشد و مسئولين و بهداري زندان هيچ توجهي به وضعيت ايشان نميكردند. پزشك اصلاً ايشان را معاينه نميكرد و هرروز كه ميگذشت، وضعيت ايشان حادتر ميشد. از همان اواسط آبانماه كه دردهاي ايشان شروع شد، از همان ابتدا دردهاي خيلي شديدي داشتند، شبها اصلاً نميتوانستند بخوابند، هيچ چيزي نميتوانستند بخورند، به شدت لاغر شده بودند، رنگشان زرد شده بود و خيلي سخت قادر به راه رفتن بودند. ايشان نميتوانست حتي توي تخت خود بنشيند، چه برسد به اينكه بخواهد بخوابد.
وقتي شبها حال ايشان خيلي بد ميشد، از افسر نگهبان زندان درخواست ميكرديم كه ايشان را به بهداري منتقل كنند. چندباري او را بهداري بردند و در آنجا نه در جهت درمان، بلكه در اين حد كه شبها بتواند بخوابد، به ايشان آرامبخش تزريق ميكردند كه هيچ تأثيري روي وضعيتشان نداشت. اما متأسفانه با همان وضعيت، حكم تبعيد ايشان به زندان رجايي شهر را اجرا كردند كه در آنجا ديگر از امكانات بهداشتي و ديگر امكاناتي كه در زندان اوين به نسبت بهتر است، خبري نبود و همين وضعيت ايشان را خيلي حادتر كرد.
خودشان ميدانستند كه مبتلا به سرطان بدخيم هستند و ممكن است مدت زيادي زنده نمانند؟
تا زماني كه در زندان اوين بودند، خبر نداشتند. در اواخري كه توي اوين بودند، زماني كه ديگر حالشان خيلي وخيم شد و مجبور شدند او را به بيمارستان منتقل كنند و يكي دوتا عمل جراحي انجام بدهند، پزشكان بعد از چند آزمايش به ايشان گفتند كه سرطان دارند. يعني اين اواخر خودشان ميدانستند.
آقاي دگمهچي اولين زندانياي نبوده كه در اثر بيماري در زندان فوت شده است. قبلاً هم زندانيان ديگري را داشتهايم كه با همين وضعيت روبرو بودهاند. آخرين آنها، آقاي اكبر محمدي، آقاي ميرصيافي و آقاي حشمتساران بودند. الان هم زندانياني هستند كه وضعيت جسمي مناسبي ندارند. از جمله آقاي حسين رونقي، خانم فرح واضحان، آقاي منصور اسانلو و همينطور آقاي حامد روحينژاد كه بيماري اماس دارند. وضعيت داخل زندان براي كساني كه بيماريهاي خاصي مانند اماس، ناراحتي قلبي، ناراحتيهاي كليوي و… دارند، چگونه است؟ فكر ميكنيد اينگونه بيماران ميتوانند شرايط زندان را واقعاً تحمل كنند؟
من چون در اوين زنداني بودهام، ميتوانم فقط در رابطه با زندان اوين صحبت كنم. البته دوستاني كه نام برديد، از افرادي هستند كه بيشتر شناخته شده هستند. اما دوستان ديگري هم هستند كه اسمشان كمتر در جايي گفته شده، مانند آقاي سعيد متينپور، ابوالفضل عابديني و خيلي دوستان ديگري كه از ناراحتي قلبي، مشكل درد كمر و يا بيماريهاي ديگري رنج ميبردند.
خود اتاقهاي بند ۳۵۰ اوين هيچ مشكلي نداشت براي اينكه اينگونه دوستان بتوانند آنجا بمانند. اما موضوع اصلياي كه بيماري آنها را تشديد ميكند و باعث ميشود كه از بيماريشان رنج ببرد، عدم رسيدگي مسئولين زندان و عدم رسيدگي بهداري زندان اوين نسبت به بيماران زنداني است.
موارد زيادي را ميتوانم نام ببرم؛ حتي خودم و يا دوستي به نام غلامحسين عرشي كه نامهاي در اين زمينه منتشر كرد. وقتي ما به بهداري مراجعه ميكرديم، در بهداري نه تنها رسيدگي نميكردند، بلكه در بعضي موارد حتي پزشكان و كادر بهداري زن اوين، متأسفانه بچههايي كه از بند ۳۵۰ يا بندهاي ديگر مراجعه ميكردند را مورد ضرب و شتم قرار ميدادند. اما نه تنها به اعتراض زندانيان در اين زمينه رسيدگي نميشد كه حتي وضعيت پزشكيشان براي دادستان و مقامات امنيتي هيچ اهميتي نداشت و اين باعث ميشد كه بيماري اين دوستان خيلي سريع تشديد بشود. مسئولان بهداري كه جاي خود، آنها هيچ توجهي به اين دوستان نميكردند، اما مسئولان دادستاني، مسئولان وزارت اطلاعات و نهادهاي امنيتي هم كمترين توجه را به زندانيان بيمار داشتند.
من موضوعي را ميخواهم مطرح كنم كه به نظرم خيلي مهم است؛ آنهم اظهارنظر دادستان در مورد وضعيت محسن دگمهچي است. دادستان تهران يا يكي دوتا از معاونين ايشان، روزهاي يكشنبه و چهارشنبهي هرهفته با زندانيان سياسي زندان اوين ملاقاتهاي حضوري داشتند. معمولاً كساني كه به اين ملاقاتها ميرفتند، پيغامهاي ديگر زندانيان و يا اگر كسي نامهاي داشت را به آنها منتقل ميكردند.
تقريباً دو هفته پيش از آزادي، من يكي از كساني بودم كه بايد با دادستان ملاقات ميكردم. در اين ملاقات بعد از اينكه صحبتهاي خودم تمام شد، در مورد وضعيت آقاي دگمهچي توضيح دادم و به آقاي دادستان گفتم كه ايشان وضعيت مناسبي ندارند و نياز به اين دارند كه حتماً تحت نظر پزشك و تحت معالجه باشند. خيلي درد ميكشند و بايد هرچه سريعتر به وضعيت ايشان رسيدگي شود. يا به ايشان مرخصي بدهيد، يا به بيمارستان اعزام كنيد. آقاي دادستان در پاسخ من گفتند: «اين موضوع هيچ ارتباطي به شما ندارد، شما به فكر پروندهي خودت باشد» و مهمتر از همه اين جملهي ايشان بود كه به نظر من خيلي قابل تأمل است. ايشان گفتند: «قرار نيست كه همهي اينها با اعدام بميرند و با اعدام كشته شوند». اين يعني اينكه ما خودمان ميدانيم وضعيت آقاي دگمهچي چيست و رها كردهايم كه اينطور جان خود را از دست بدهد.
براي اينكه از هزينههاي تبليغاتي و ديگر هزينههاي اعدام خلاصي پيدا كنند، بعضي از دوستان را اينجوري زجركش ميكنند و باعث مرگ آنان ميشوند. متأسفانه اگر اين روند ادامه داشته باشد، در آينده اخبار ناگوارتري –اميدوارم نشنويم- اما خواهيم شنيد.
در مورد وضعيت بهداري اوين چطور؟ در نوشتهتان اشاره كردهايد كه وقتي آقاي دگمهچي را به بهداري ميبردند، پزشك بهداري اوين ميگفته است كه او دارد تمارض ميكند. آيا پزشكان بهداري اوين، واقعاً چنين برخوردي با بيماري زندانيان دارند؟
صرفاً با زندانيان سياسي زندان اوين برخورد بسيار نامناسبي دارند. حال زندانيان مالي يا زندانياني كه از بندهاي ديگري ميرفتند، وقتي به بهداري ميرفتند، هيچ مشكلي نداشتند. آنها را بستري ميكردند، حتي براي آزمايشها و عمل جراحي، به بيرون از زندان منتقل ميكردند. اما بر اساس دستور و يا سفارش و يا به هر دليل ديگري كه بود، وقتي زندانيان سياسي به بهداري منتقل ميشدند، پزشكان زندان در اكثريت قريب بهاتفاق موارد، حتي به خودشان زحمت يك معاينهي ساده را نميدادند و فقط ميگفتند كه زندانيان سياسي چون ميخواهند مرخصي بگيرند، چون ميخواهند جوسازي كنند، چون ميخواهند مقامات را تحت فشار بگذارند، دارند تمارض ميكنند. در صورتيكه واقعاً اينطور نبود.
آقاي پورحيدر، در بخش ديگري از نوشتهي شما و همينطور در سايتهاي ديگر عنوان شده كه آقاي دگمهچي در اين اواخر تحت فشارهاي روحي خيلي زيادي بودهاند. بهخصوص اشاره شده به آخرين ملاقاتي كه با خانوادهشان داشتند و برخورد بدي كه گويا مأموران زندان در اين ملاقات، با خانوادهي ايشان داشتهاند. شما از جزييات اين مسئله خبر داريد و ميتوانيد براي ما توضيح بدهيد؟
در زمينهي فشارهاي رواني به زندانيان سياسي، آقاي دگمهچي مستثني از بقيهي زندانيان نبودند. اما چون وضعيت جسماني ايشان خيلي وخيم بود، نياز بود كه حداقل اگر از نظر پزشكي به وضعيت جسمي ايشان رسيدگي نميكنند، از نظر روحي بتوانند به ايشان مقداري كمك كنند كه متأسفانه اينطور نبود.
من از خانوادهي ايشان شنيدم كه در يكي دو ملاقاتهايي كه داشتهاند، در ملاقاتهايي در حد پنج دقيقه، آنهم در بيمارستان و در حالي كه همسرشان روي تخت بيمارستان است، يكي دوتا از مأموران امنيتي بالاي سر خانواده ايستاده و اجازه نميدادهاند زياد با هم صحبت كنند، اجازه ندادهاند بعد از مدتها دوري از هم، به راحتي با هم صحبت كنند. بعد از يك سال دوري، در اولين ملاقات حضوري، آنهم روي تخت بيمارستان و در آن شرايط جسماني نامساعد، برخوردهاي بسيار زشت و زنندهاي هم با خود آقاي دگمهچي و هم با همسر ايشان داشتهاند. با اين كه آقاي دگمهچي روحيهي خيلي قوياي داشتند، اما اين كارها باعث ناراحتي شديد خانواده و خود آقاي دگمهچي شده بود.
آنطور كه من از خانوادهي آقاي دگمهچي شنيدم، در آخرين ملاقات پنج دقيقهاي كه با آقاي دگمهچي داشتند، برخورد مأموران امنيتي بسيار زشت و زننده بوده و دو سه ساعت بعد از بازگشت همسر آقاي دگمهچي به منزل، خبر فوت آقاي دگمهچي را به ايشان ميدهند. قطعاً اين برخوردها و اين شكنجههاي روحي- رواني روي آقاي محسن دگمهچي يا بقيهي دوستان، در تشديد وضعيت بيماريشان بيتأثير نيست.
No comments:
Post a Comment