Friday 1 April 2011

دادستان گفت قرار نيست همه‌ي زندانيان با اعدام بميرند!

سعيد پورحيدر هم سلولي محسن دگمه‌چي بوده؛ زنداني‌اي كه بر اثر بيماري و نبود امكانات پزشكي در زندان، درگذشت.او از آخرين روزهاي آقاي دگمه‌چي مي‌گويد و از رفتار پزشكان و پرسنل بهداري اوين با اين زنداني در روزهاي آخر زندگيش.

«تق.تق .تق. سعيد پاشو يه لقمه نون و پنير درست كن! مردم از گشنگي …. دوازده شب به بعد وقتي تو اتاق همه ميخوابيدن عمو محسن دگمه چي كه تخت پاييني من بود مي‌زد زير تختم ، يه لقمه نون و پنير با خرما براش درست ميكردم . مي‌نشستيم تو راهروي بند رو نيمكت و از درد ناله مي‌كرد . از اواسط آبان بود كه دردش شروع شد» .

سعيد پورحيدر خاطراتش از محسن دگمه‌چي را اينگونه آغاز مي‌كند. او ۵۲ روز  با آقاي دگمه‌چي هم سلول بوده است.

سعيد پورحيدر، روزنامه‌نگار، سابقه دوبار بازداشت پس از انتخابات دارد. بار اول ۱۶ بهمن ۱۳۸۸ دستگير شد و يك ماه را در سلول انفرادي بند ۲۴۰ اوين گذراند.

وي براي دومين بار در ۱۸ مهر ۱۳۸۹پس از دوبار احضار به دفتر پيگيري وزارت اطلاعات، بازداشت شد. اين بار پرونده جديدي براي او گشوده شد با اتهام توهين به رئيس‌جمهور و اهانت به مقدسات. اين بار او هم‌سلولي جعفر كاظمي زنداني اعدام‌شده و محسن دگمه‌چي بوده است.

آقاي پورحيدر در  تاريخ ۹ آذر ۸۹ با قيد وثيقه از زندان آزاد شد. وي در پرونده‌ي اول خود به اتهام اجتماع و تباني به قصد بر هم زدن نظم عمومي، تبليغ عليه نظام و اقدام عليه امنيت كشور به ۵ سال حبس و ۱۰ سال محروميت از كار روزنامه‌نگاري محكوم شده است.

پرونده‌ي دوم وي همچنان گشوده است.

آقاي پورحيدر، شما چه مدت با آقاي دگمه‏چي هم‏سلول يا هم‏بند بوديد؟
سعيد پورحيدر: من سال گذشته كه براي بار دوم بازداشت شدم، مدت ۵۲ روز توي بند ۳۵۰ با مرحوم محسن دگمه‏چي هم‏اتاق بوديم و در اصل، ايشان در تخت طبقه‏ي پاييني من بودند.

شما در وبلاگ‏تان و همين‏طور صفحه‏ي فيس‏بوك‏تان مطالبي را منتشر كرده‏ايد كه نشان مي‏دهد در همين مدت كمي كه با آقاي دگمه‏چي هم‏سلول بوده‏ايد، رابطه‏ي عميق و دوستانه‏اي با ايشان داشته‏ايد. ايشان را چگونه آدمي ديديد؟

پيش از پاسخ به سئوال شما، توضيحي در مورد روابط دوستي در زندان بدهم. روابط دوستانه در زندان هرچند ممكن است مدت آن كوتاه باشد، اما روابط بسيار عميق و دوستانه‏اي است كه با دوستي‏هاي خارج از محيط زندان بسيار متفاوت است.
مرحوم محسن دگمه‏چي انسان بسيار بسيار نازنين و باشرفي بودند. توي زندان هركسي بر اساس تخصص و مبناي كاري كه دارد، به دوستان كمك مي‏كند. ايشان به خاطر اين‏كه از بازاريان معروف تهران بودند، در فروشگاه بند مشغول كار بودند و به دوستان خيلي كمك مي‏كردند. ايشان كمك حال خيلي از بچه‏هايي كه مخصوصاً تازه وارد زندان مي‏شدند، يا از بندهاي ديگر به بند ۳۵۰ منتقل مي‏شدند بودند و به دوستاني كه احياناً مشكل مالي داشتند يا هنوز روز پولي به حساب‏شان واريز نشده بود، كمك مي‏كردند. يعني همان كاري را كه خارج از زندان انجام داده بود، در داخل زندان براي خود زندانيان انجام مي‏داد. خيلي انسان دوست‏داشتني‏اي بود و محبوب همه‏ي هم‏بندان‏اش در داخل زندان بود.


همه جا اتهام آقاي دگمه‏چي كمك مالي به خانواده‏‏هاي زندانيان سياسي اعلام شده است. آيا اطلاع داريد كه عنوان اتهامي ايشان دقيقاً چه بود؟ چون كمك به خانواده‏هاي زندانيان سياسي از نظر قانوني، جزو موارد مجرمانه به حساب نمي‏آيد.
 
تا جايي كه من مي‏دانم، اتهام اصلي ايشان هواداري از سازمان مجاهدين خلق بود. البته در دادگاه، خود مقامات دادستاني و وزارت اطلاعات علاقه داشتند اين موضوع را بيشتر برجسته كنند كه اتهام ايشان كمك مالي به خانواده‏ي زندانيان سياسي است. در صورتي كه چنين عنوان اتهامي‏‏اي را ما در قانون نداريم. خود دادستان هم در مصاحبه‏اي كه انجام داده بود، گفته بود چنين كاري اصلاً جرم نيست. منتها مي‏خواستند از اين طريق، پيغامي به كساني كه در بيرون به خانواده‏هاي زندانيان سياسي كمك مي‏كنند برسانند كه اگر بخواهيد به اين خانواده‏ها كمك كنيد، ما به راحتي مي‏توانيم شما را محاكمه و محكوم كنيم.


اما اتهام اصلي آقاي دگمه‏چي هواداري از سازمان مجاهدين خلق بود. ايشان به‏خاطر حضور دخترشان در قرارگاه اشرف، سفري به اين قرارگاه داشتند كه همين را مبناي اتهام قرار داده بودند.

در كل، زندانيان سازمان مجاهدين خلق، در داخل زندان از وضعيت مناسبي برخوردار نبودند. يعني نسبت به بقيه‏ي زندانيان، هيچ توجهي به آنان نمي‏شد.

آقاي پورحيدر، شما در مطلب‏تان اشاره كرده‏ايد كه با وجودي كه وضعيت جسماني آقاي دگمه‏چي بد بود، ايشان را به زندان رجايي‏شهر منتقل كردند و نوشته‏ايد كه شما مي‏دانستيد در آن‏جا حتي از آرام‏بخش‏هايي هم كه در بهداري اوين به ايشان تزريق مي‏كردند، خبري نبود. وضعيت جسمي ايشان در هنگام انتقال به رجايي شهر، دقيقاً چطور بود؟

البته آن موقع كه من با آقاي دگمه‏چي هم‏بند شدم، وخامت وضعيت جسماني ايشان هنوز شروع نشده بود. اواسط آبان‏ماه بود كه حال ايشان به‏تدريج هرروز بدتر مي‏شد و مسئولين و بهداري زندان هيچ توجهي به وضعيت ايشان نمي‏كردند. پزشك اصلاً ايشان را معاينه نمي‏كرد و هرروز كه مي‏گذشت، وضعيت ايشان حادتر مي‏شد. از همان اواسط آبان‏ماه كه دردهاي ايشان شروع شد، از همان ابتدا دردهاي خيلي شديدي داشتند، شب‏ها اصلاً نمي‏توانستند بخوابند، هيچ چيزي نمي‏توانستند بخورند، به شدت لاغر شده بودند، رنگ‏شان زرد شده بود و خيلي سخت قادر به راه رفتن بودند. ايشان نمي‏توانست حتي توي تخت خود بنشيند، چه برسد به اين‏كه بخواهد بخوابد.

وقتي شبها حال ايشان خيلي بد مي‏شد، از افسر نگهبان زندان درخواست مي‏كرديم كه ايشان را به بهداري منتقل كنند. چندباري او را بهداري بردند و در آن‏جا نه در جهت درمان، بلكه در اين حد كه شب‏ها بتواند بخوابد، به ايشان آرام‏بخش تزريق مي‏كردند كه هيچ تأثيري روي وضعيت‏شان نداشت. اما متأسفانه با همان وضعيت، حكم تبعيد ايشان به زندان رجايي شهر را اجرا كردند كه در آن‏جا ديگر از امكانات بهداشتي و ديگر امكاناتي كه در زندان اوين به نسبت بهتر است، خبري نبود و همين وضعيت ايشان را خيلي حادتر كرد.

خودشان مي‏دانستند كه مبتلا به سرطان بدخيم هستند و ممكن است مدت زيادي زنده نمانند؟

تا زماني كه در زندان اوين بودند، خبر نداشتند. در اواخري كه توي اوين بودند، زماني كه ديگر حال‏شان خيلي وخيم شد و مجبور شدند او را به بيمارستان منتقل كنند و يكي‏ دوتا عمل جراحي انجام بدهند، پزشكان بعد از چند آزمايش به ايشان گفتند كه سرطان دارند. يعني اين اواخر خودشان مي‏دانستند.

آقاي دگمه‏چي اولين زنداني‏اي نبوده كه در اثر بيماري در زندان فوت شده است. قبلاً هم زندانيان ديگري را داشته‏ايم كه با همين وضعيت روبرو بوده‏اند. آخرين آن‏ها، آقاي اكبر محمدي، آقاي ميرصيافي و آقاي حشمت‏ساران بودند. الان هم زندانياني هستند كه وضعيت جسمي مناسبي ندارند. از جمله آقاي حسين رونقي، خانم فرح واضحان، آقاي منصور اسانلو و همين‏طور آقاي حامد روحي‏نژاد كه بيماري ام‏اس دارند. وضعيت داخل زندان براي كساني كه بيماري‏هاي خاصي مانند ام‏اس، ناراحتي قلبي، ناراحتي‏هاي كليوي و… دارند، چگونه است؟ فكر مي‏كنيد اين‏گونه بيماران مي‏توانند شرايط زندان را واقعاً تحمل كنند؟

من چون در اوين زنداني بوده‏ام، مي‏توانم فقط در رابطه با زندان اوين صحبت كنم. البته دوستاني كه نام برديد، از افرادي هستند كه بيشتر شناخته شده هستند. اما دوستان ديگري هم هستند كه اسم‏شان كم‏تر در جايي گفته شده، مانند آقاي سعيد متين‏پور، ابوالفضل عابديني و خيلي دوستان ديگري كه از ناراحتي قلبي، مشكل درد كمر و يا بيماري‏هاي ديگري رنج مي‏بردند.

خود اتاق‏هاي بند ۳۵۰ اوين هيچ مشكلي نداشت براي اين‏كه اين‏گونه دوستان بتوانند آن‏جا بمانند. اما موضوع اصلي‏اي كه بيماري آن‏ها را تشديد مي‏كند و باعث مي‏شود كه از بيماري‏شان رنج ببرد، عدم رسيدگي مسئولين زندان و عدم رسيدگي بهداري زندان اوين نسبت به بيماران زنداني است.

موارد زيادي را مي‏توانم نام ببرم؛ حتي خودم  و يا دوستي به نام غلامحسين عرشي كه نامه‏اي در اين زمينه منتشر كرد. وقتي ما به بهداري مراجعه مي‏كرديم، در بهداري نه تنها رسيدگي نمي‏كردند، بلكه در بعضي موارد حتي پزشكان و كادر بهداري زن اوين، متأسفانه بچه‏هايي كه از بند ۳۵۰ يا بندهاي ديگر مراجعه مي‏كردند را مورد ضرب و شتم قرار مي‏دادند. اما نه تنها به اعتراض زندانيان در اين زمينه رسيدگي نمي‏شد كه حتي وضعيت پزشكي‏شان براي دادستان و مقامات امنيتي هيچ اهميتي نداشت و اين باعث مي‏شد كه بيماري اين دوستان خيلي سريع تشديد بشود. مسئولان بهداري كه جاي خود، آن‏ها هيچ توجهي به اين دوستان نمي‏كردند، اما مسئولان دادستاني، مسئولان وزارت اطلاعات و نهادهاي امنيتي هم كم‏ترين توجه را به زندانيان بيمار داشتند.

من موضوعي را مي‏خواهم مطرح كنم كه به نظرم خيلي مهم است؛ آن‏هم اظهارنظر دادستان در مورد وضعيت محسن دگمه‏چي است.  دادستان تهران يا يكي دوتا از معاونين ايشان، روزهاي يكشنبه و چهارشنبه‏ي هرهفته با زندانيان سياسي زندان اوين ملاقات‏هاي حضوري داشتند. معمولاً كساني كه به اين ملاقات‏ها مي‏رفتند، پيغام‏هاي ديگر زندانيان و يا اگر كسي نامه‏اي داشت را به آن‏ها منتقل مي‏كردند.

تقريباً دو هفته پيش از آزادي، من يكي از كساني بودم كه بايد با دادستان ملاقات مي‏كردم. در اين ملاقات بعد از اين‏كه صحبت‏هاي خودم تمام شد، در مورد وضعيت آقاي دگمه‏چي توضيح دادم و به آقاي دادستان گفتم كه ايشان وضعيت مناسبي ندارند و نياز به اين دارند كه حتماً تحت نظر پزشك و تحت معالجه باشند. خيلي درد مي‏كشند و بايد هرچه سريع‏تر به وضعيت ايشان رسيدگي شود. يا به ايشان مرخصي بدهيد، يا به بيمارستان اعزام كنيد. آقاي دادستان در پاسخ من گفتند: «اين موضوع هيچ ارتباطي به شما ندارد، شما به فكر پرونده‏ي خودت باشد» و مهم‏تر از همه اين جمله‏‏ي ايشان بود كه به نظر من خيلي قابل تأمل است. ايشان گفتند: «قرار نيست كه همه‏ي اين‏ها با اعدام بميرند و با اعدام كشته شوند». اين يعني اين‏كه ما خودمان مي‏دانيم وضعيت آقاي دگمه‏چي چيست و رها كرده‏ايم كه اين‏طور جان خود را از دست بدهد.

براي اين‏كه از هزينه‏هاي تبليغاتي و ديگر هزينه‏هاي اعدام خلاصي پيدا كنند، بعضي از دوستان را اين‏جوري زجركش مي‏كنند و باعث مرگ آنان مي‏شوند. متأسفانه اگر اين روند ادامه داشته باشد، در آينده اخبار ناگوارتري –اميدوارم نشنويم- اما خواهيم شنيد.

در مورد وضعيت بهداري اوين چطور؟ در نوشته‏تان اشاره كرده‏ايد كه وقتي آقاي دگمه‏چي را به بهداري مي‏بردند، پزشك بهداري اوين مي‏گفته است كه او دارد تمارض مي‏كند. آيا پزشكان بهداري اوين، واقعاً چنين برخوردي با بيماري زندانيان دارند؟


صرفاً با زندانيان سياسي زندان اوين برخورد بسيار نامناسبي دارند. حال زندانيان مالي يا زندانياني كه از بندهاي ديگري مي‏رفتند، وقتي به بهداري مي‏رفتند، هيچ مشكلي نداشتند. آن‏ها را بستري مي‏كردند، حتي براي آزمايش‏ها و عمل جراحي، به بيرون از زندان منتقل مي‏كردند. اما بر اساس دستور و يا سفارش و يا به هر دليل ديگري كه بود، وقتي زندانيان سياسي‏ به بهداري منتقل مي‏شدند، پزشكان زندان در اكثريت قريب به‏اتفاق موارد، حتي به خودشان زحمت يك معاينه‏ي ساده را نمي‏دادند و فقط مي‏گفتند كه زندانيان سياسي چون مي‏خواهند مرخصي بگيرند، چون مي‏خواهند جوسازي كنند، چون مي‏خواهند مقامات را تحت فشار بگذارند، دارند تمارض مي‏كنند. در صورتي‏كه واقعاً اين‏طور نبود.

آقاي پورحيدر، در بخش ديگري از نوشته‏‏ي شما و همين‏طور در سايت‏هاي ديگر عنوان شده كه آقاي دگمه‏چي در اين اواخر تحت فشارهاي روحي خيلي زيادي بوده‏اند. به‏خصوص اشاره شده به آخرين ملاقاتي كه با خانواده‏شان داشتند و برخورد بدي كه گويا مأموران زندان در اين ملاقات، با خانواده‏ي ايشان داشته‏اند. شما از جزييات اين مسئله خبر داريد و مي‏توانيد براي ما توضيح بدهيد؟


در زمينه‏ي فشارهاي رواني به زندانيان سياسي، آقاي دگمه‏چي مستثني از بقيه‏ي زندانيان نبودند. اما چون وضعيت جسماني ايشان خيلي وخيم بود، نياز بود كه حداقل اگر از نظر پزشكي به وضعيت جسمي ايشان رسيدگي نمي‏كنند، از نظر روحي بتوانند به ايشان مقداري كمك كنند كه متأسفانه اين‏طور نبود.

من از خانواده‏ي ايشان شنيدم كه در يكي دو ملاقات‏هايي كه داشته‏اند، در ملاقات‏هايي در حد پنج دقيقه، آن‏هم در بيمارستان و در حالي كه همسرشان روي تخت بيمارستان است، يكي دوتا از مأموران امنيتي بالاي سر خانواده ايستاده و اجازه‏ نمي‏داده‏اند زياد با هم صحبت كنند، اجازه نداده‏اند بعد از مدت‏ها دوري از هم، به راحتي با هم صحبت كنند. بعد از يك سال دوري، در اولين ملاقات حضوري، ‏آن‏هم روي تخت بيمارستان و در آن شرايط جسماني نامساعد، برخوردهاي بسيار زشت و زننده‏اي هم با خود آقاي دگمه‏چي و هم با همسر ايشان داشته‏اند. با اين كه آقاي دگمه‏چي روحيه‏ي خيلي قوي‏اي داشتند، اما اين كارها باعث ناراحتي شديد خانواده و خود آقاي دگمه‏چي شده بود.

آن‏طور كه من از خانواده‏‏ي آقاي دگمه‏چي شنيدم، در آخرين ملاقات پنج دقيقه‏اي كه با آقاي دگمه‏چي داشتند، برخورد مأموران امنيتي بسيار زشت و زننده بوده و دو سه ساعت بعد از بازگشت همسر آقاي دگمه‏چي به منزل، خبر فوت  آقاي دگمه‏چي را به ايشان مي‏دهند. قطعاً اين برخوردها و اين شكنجه‏هاي روحي- رواني روي آقاي محسن دگمه‏چي يا بقيه‏ي دوستان، در تشديد وضعيت بيماري‏شان بي‏تأثير نيست.

No comments:

Post a Comment